بتمن Batman (۱۹۸۹)
تیم برتون (Tim Burton) این فیلم ابرقهرمانی (مثل سوپرمن) را با تغییرات غیرمنتظره و لایهبندیهای پنهانی تغییر داد و در نهایت ژانر کمیکبوک-فیلم مدرن را راهاندازی کرد. برتون از دارک شدن داستان فیلم تا جاییکه مضحک (گروتسک) شود نمیترسید، و تصور و دیدگاهش از گاتهام و جوکر، الهامبخش نسلهای یعدی داستاننویسان شد.
کار درست را بکن Do the Right Thing (۱۹۸۹)
داستان اسپایک لی (Spike Lee) درباره بلوکی متلاطم در بروکلین در یک روز تابستانی بیانیهای بسیار قدرتمند درباره روابط نژادیای است که با عناصر زیباییشناسی توجهطلبش تاثیرگذارتر شده است. لی علاوه بر یک دورنمای موضوعی، دید طراحی قویای برای فیلم داشت. او در آن زمان در ژورنالی نوشت: “ظاهر فیلم باید روشن باشد … تقریبا به روشنایی کورکننده افراسنتریک!”. و همینطور شد که این فیلم یک کپسول زمان به یاد ماندنی از سبک B-boy (زیرمجموعهای از خرده فرهنگ هیپهاپ، حول رقص خیابانی میچرخد و بستری را برای ایجاد یکی از خلاقانهترین آثار هنری زمان خود را فراهم کرد.) اواخر دهه ۸۰ میلادی و شهری در حال اصطکاک شد.
اسباببازیها Toys (۱۹۹۲)
با اینکه فیلم اسباببازیها به خاطر حضور رابین ویلیامز (Robin Williams) و کارگردان، بری لوینسون (Barry Levinson)، مردم کنجکاو میشدند تا این فیلم را ببینند اما هنوز برای طرفداران طراحی دیدنش ضروری است. داستان یک مخترع کودکمانند (ویلیامز) است که باید کسب و کار اسباببازیسازی خانوادهاش را از تصرف یک آدم گردن کلفت نجات دهد. این اثر هنری بخشی کارتون لایو اکشن، کمیکیوک و بخشی دیگرش واقعیت مجازی است. اگرچه فیلم از نظر مالی شکست خورد، اما واقعا بلندپروازانه است (و کارگردان هنری و طراح لباسش نامزد جایزه اسکار شدند).
ایمن Safe (۱۹۹۵)
کارول زیبا (جولیان مور Julianne Moore) در خانهای با پالت رنگی متشکل از رنگهای بژ، پاستلی و رنگهای خاکی زنگی میکند، که عمدتاً در حدود سال ۱۹۸۷ نشانه موفقیت بود، (اولین جایی که احساس میکنیم یک جای کار میلنگد زمانی است که فروشگاه مبلمان محلی به اشتباه مبلمان جدیدی تحویل میدهد. که مشکی هستند!) چندی بعد علائم آلرژی مبهمی در کارول ظهور میکنند و باعث میشوند او از منطقه امنش خارج شود. قسمت بزرگی از فیلم از نماهایی باز از صحنههای ملایم و آرام تشکیل شده است که به ندرت حاوی موقعیتهایی ناراحتکننده هستند – اتاقخواب سرخ و کلهغازی کارول، سالن بدنسازی و مطب دکتر که دیوارهایش به طور غیرقابل توضیحی همه صورتی هستند- طراحی داخلی فضاهای درون فیلم بیانیه قدرتمندی را بیان میکنند: هر کاری میتوانید انجام دهید تا فضایی امن برای خود بسازید.، اما بدانید این حق طبیعت هم هست که آن را از بین ببرد.
طوفان یخ The Ice Storm (۱۹۹۷)
به نظر میرسد به تصویر کشیدن درست دهه ۷۰ میلادی برای کارگردانهای هنری سخت باشد: آناکرونیسم (اشتیاهات تاریخی) همیشه به وجود میآید. در فیلم پیچیده و بی عیب و نقص The Ice Storm اما این چنین نیست، با یقهی پروانهای، کاغذدیواری الگودار، یا مبلمانی که سر جایشان نیست، اشتباهی در کارگردانی دیده نمیشود. در سال ۱۹۷۳ میلادی کانکتیکات – در حین اختلافات زناشویی و بلوغ آزاردهنده نوجوانان – طراحی متقاعدکنندهاش پسزمینههایی واقعاً تاثیرگذار برای داستانی فوقالعاده در مورد دلتنگی حومه شهر در حین سردرگمی فرهنگی عظیمی ایجاد میکند.
خودکشی باکرهها The Virgin Suicides (۱۹۹۹)
فیلمهای سوفیا کاپولا (Sofia Coppola) معمولاً به دلیل چشمنواز بودن مورد تحسین قرار میگیرند – مثل منظر شهر نئونی در Lost in Translation و فضای داخلی کیکمانند در فیلم ماری آنتوانت – اما اولین فیلمش مثل لقمهای بود که در گلو گیر میکند. با اقتباس از رمان جفری یوگنیدس (Jeffrey Eugenides)، این فیلم سکون فضاهای چوب کار شده و روزهای مه آلود و بیحال تابستان در حومه شهر، دهه ۷۰ میلادی را به تصویر میکشد تا موقعی که اتفاقات غیرمنتظره رخ میدهند. همه چیز شبیه یک عکس رنگ و رو رفته است، و از آن زمان الهامبخش دهها موزیک ویدیو بوده است.
برای دین منبع مطلب اینجا کلیک کنید.